Dienstag, 11. Januar 2011

منو ، خارج ۵

اتاق دانشجوییم در طبقه دوم خانه ای بود که وضیعت ساختمانی چندان خوبی نداشت. در<خارج ۳> کمی درباره ان نوشتم. اما بچه های دانشجوی خوبی داشتیم. ۳ تا دانشجوی پزشکی ، ۱ دانشجو تغذیه و با من. خیلی خوب بودیم و اصلا مشگلی نبود. یک سال تصمیم گرفتیم در حیاط و زیرزمین خانه یک پارتی تابستانی براه بندازیم. پارتی عالی شد که سال بعد هم ان را تکرار کردیم. زیرزمین ساختمان که واقعا دربوداغون بود ، کمی روبراهش کردیم و بعنوان سالن دیسکو استفاده نمودیم. شب از همه نظر جالبی شد!! از اینکه اصلا مهمانهایمان جرعت کردن به همچنین زیرزمینی بروند ، خودش جای تعجب داشت

دوران دانشجوی بلاخره تمام شد و من فصل‌ جدیدی را در زندگی ام آغاز کردم. فصل کار و خانواده. اول کار آمد. از طریقه یکی از هم دانشجوی ام در یک شرکت برنامه نویسی کامپوتر، که برای صنف شیشه بران کار میکرد ، استخدام شدم. برنامه های که مینوشتیم مختلف بودند: دستور سفارش ، حسابداری ، بانک خريدارها ، تقسیم بندی شیشه ها و غیره. از همه جالبتر برنامه ای بود که شرکت مان حتی ان را به عنوان اختراع‌ به‌ ثبت‌ هم رسانده بود. این برنامه از طریق محاسبات پیچیده ریاضی تعيين‌ می کرد که با سفارشات موجود ، شیشه بزرگ را چگونه باید برید که کمترین باقيمانده را داشته باشد و بهترین حالت را برای قرار دادن شیشه های بریده شده در دستگاه های تنور و سردخانه مخصوص شیشه ها. تقریبا شش سال آنجا کار کردم. محیط خوبی داشت ولی حقوق کم میدادند


1 Kommentar:

  1. بهترین دوران زندگی انسان ها دوران سربازی و دانشجویی است و هیچ وقت تکرار نمیشود حتی اگر بعدن میلیاردر هم بشی اونقدر لذت نمی بری
    میدونی چرا به خاطر جوانی هورمون ها ی هیجان بالاست و آدم با نگرانی و استرس هم
    یک جورایی از زندگی بیشتر لذت می بره

    AntwortenLöschen