برادرم فوت کرد. روز سه شنبه ٣١ اردیبهشت ١٣٩٢ در ساعت ١٤ بعد از ظهر. به خاک سپاری پنج شنبه ٢ خرداد. در سن ٤٤ سالگی. مادرم خبر آنرا به طرز فجیحی تلفنی به من داد. لحظه سختی بود. اما این به نسبت آن چیزهای که قرار بود برای اولین در ایران به سرم بیآید هنوز چیزی نبود
روز چهارشنبه ساعت ٢٣ رسیدم منزل که پر از دوستانمان بود. مادرم حالش خوب نبود. تا ساعت ١ بامداد صحبت کردیم. فردا روز سختی را در پیش داشتیم. صبح روز بعد در ساعت ٨ با همسایه ام آقا عمرانی عزیز دوتای جدا از دیگران برای انجام مقدمات کفن و دفن به بهشت زهرا رفتیم. بقیه افراد قرار شده بود با اتوبوس ساعت ٩،٥ از در منزل ما حرکت کنند. هماهنگی آنها به عهده ای آقای نظری دیگر همسایه عزیزمان بود. در ساختمان مرکزی تمامی کارها خیلی خوب انجام شد: مخارج بهشت زهرا (مثل غسل و کفن و نماز میت ، قبرکنی ، آمبولانس ، اکو ، مداح و انجام دفن) ، خرید تاج گل ، گلاب ، ترمه و سنگ مزار. مشاوری که در انجام اینکارها به ما کمک میکرد گفت که شستن میت وقتی انجام شود که اتوبوس رسید و همه آمده باشند. خلاصه آن زمان هم رسید. غسالخانه یکی از بدترین و سختترین لحضات زندگی ام بود. پشت شیشه مراسم غسل و کفن پوشی برادرم را دیدم. پس از امضا ، جسد او را تحویل گرفتیم و بر روی دوش به محل خواندن نماز میت بردیم و پس از ان به طرف آمبولانس برای انتقال به قطعه مورد نظر جهت دفن. دیگران با اتوبوس بطرف محل قبر رفتند. تقریبا نیم ساعت بعد لحظه وحشتناک سخت وداع بسر رسید. مراسم دفن ، که من آنرا برای اولین بار انجام میدادم ، دومین لحضات دردناک اینروز را برایم بهمراه داشت. بخصوص موقع دادن میت بداخل قبر ، بازکردن کفن از قسمت صورت ، تکان دادن میت و در آخر ریختن خاک و گذاشتن تکه سنگها روی خاک. و در تمامی این لحضات ناله سوزناک مداح کل اشک مان را از قلبهایمان در آورده بود. خداحافظ برادر
روز چهارشنبه ساعت ٢٣ رسیدم منزل که پر از دوستانمان بود. مادرم حالش خوب نبود. تا ساعت ١ بامداد صحبت کردیم. فردا روز سختی را در پیش داشتیم. صبح روز بعد در ساعت ٨ با همسایه ام آقا عمرانی عزیز دوتای جدا از دیگران برای انجام مقدمات کفن و دفن به بهشت زهرا رفتیم. بقیه افراد قرار شده بود با اتوبوس ساعت ٩،٥ از در منزل ما حرکت کنند. هماهنگی آنها به عهده ای آقای نظری دیگر همسایه عزیزمان بود. در ساختمان مرکزی تمامی کارها خیلی خوب انجام شد: مخارج بهشت زهرا (مثل غسل و کفن و نماز میت ، قبرکنی ، آمبولانس ، اکو ، مداح و انجام دفن) ، خرید تاج گل ، گلاب ، ترمه و سنگ مزار. مشاوری که در انجام اینکارها به ما کمک میکرد گفت که شستن میت وقتی انجام شود که اتوبوس رسید و همه آمده باشند. خلاصه آن زمان هم رسید. غسالخانه یکی از بدترین و سختترین لحضات زندگی ام بود. پشت شیشه مراسم غسل و کفن پوشی برادرم را دیدم. پس از امضا ، جسد او را تحویل گرفتیم و بر روی دوش به محل خواندن نماز میت بردیم و پس از ان به طرف آمبولانس برای انتقال به قطعه مورد نظر جهت دفن. دیگران با اتوبوس بطرف محل قبر رفتند. تقریبا نیم ساعت بعد لحظه وحشتناک سخت وداع بسر رسید. مراسم دفن ، که من آنرا برای اولین بار انجام میدادم ، دومین لحضات دردناک اینروز را برایم بهمراه داشت. بخصوص موقع دادن میت بداخل قبر ، بازکردن کفن از قسمت صورت ، تکان دادن میت و در آخر ریختن خاک و گذاشتن تکه سنگها روی خاک. و در تمامی این لحضات ناله سوزناک مداح کل اشک مان را از قلبهایمان در آورده بود. خداحافظ برادر
بعدازظهر ، عصر و تا پاسی قبل از نیمه شب همچنان منزل ما پر بود. ساعت ٢٣:٤٥ میخواستم که دیگر بخوابیم که یکدفعه در منزل به صدا درامد. آقای عمرانی داشت سراسیمه سوار آسانسور میشد که بره پایین و در همین حال گفت که کسی داره پایین حجله را خراب می کند! گیج و حیران دوباره لباس پوشیدم و رفتم دم در. چندتا جوان دوره حجله که روی زمین افتاده بود جمع شده بودند. پرسیدم آقا عمرانی کو؟ با دست ٥٠٠ متر جلوتر را نشان دادند. دوان دوان خودم را به او رساندم که مشغول کشیدن جوانی روی زمین بود. وقتی که دوباره جلوی در منزل رسیدیم ، پسره را تا به آنجا حسابی کتک زده بود. جوانی که خودش را مثل زنها درست کرده بود ، ولی به این وجود قیافه رقت انگیز و کریه ی داشت. حرکات عجیب و غریبی از خودش در می آورد و مدام می گفت که او زن میباشد و نباید او را زد!! به هرحال ، زنگ زدیم به ١١٠. جناب سروان هم وقتی رسید دو سه تا کشیده بسیار آبدار نسیب پسرخانم کرد و گفت همه بیاید کلانتری مرکز. من و آقا عمرانی و آقا نظری با ماشین رفتیم مرکز. آنجا متوجه شدیم که آقا پسره شیشه زده و حسابی توی دنیای هپروت سیر میکنه. از خیره شکایت و خسارت (صدمه به حجله و شکستگی ٤٠ تا لامپ و ...) گذشتیم و برگشتیم خانه. جلوی در خانه اول برق حجله را قطع کردیم و شیشه خوردها را جارو زدیم و بلاخره ساعت ٣ بامداد رفتیم خانه هامون. کاملا داغون
Keine Kommentare:
Kommentar veröffentlichen