وای ... وای ... و باز هم وای ... از دست این شهر! تهران ، شهری برای عشق و نفرت!
یک هفته اول را همیشه احتیاج دارم تا بتوانم خودم را تا حدی تطبیق بدهم. و تازه داری به چیزهای عجیب این شهر عادت میکنی ، باید برگردی. بیشترین چیزی که اذیت میکند ، ترافیک هولناک این شهر است. واقعا یک فاجعه است! اما خاطره جالبی امسال برایم ماند: ساعت ۹:۳۰ شب بود. از میدان حسن اباد بطرف تهرانپارس با پرایدمان رانندگی میکردم. مسیرم: فردوسی - پل چوبی - امام حسین و تهران نو بود. ترافیک سنگینی در ان موقع شب بود که واقعاء کلافه ام کرده بود. همینطور که عصبی از پنجره ماشین به اینور و انوار نگاه میکردم ، یکدفعه رادیو آهنگ تیتراژ سریال دارا و ندار را گذاشت. انگاری همه ماشینها داشتند این آهنگ را گوش میدادند. درتمام خیابان صدای بلند این آهنگ شنیده میشود. لحظه عجیبی بود. چندبار موهای تنم سیخ شد. و خاطره این آهنگ برایم ماند
یک هفته اول را همیشه احتیاج دارم تا بتوانم خودم را تا حدی تطبیق بدهم. و تازه داری به چیزهای عجیب این شهر عادت میکنی ، باید برگردی. بیشترین چیزی که اذیت میکند ، ترافیک هولناک این شهر است. واقعا یک فاجعه است! اما خاطره جالبی امسال برایم ماند: ساعت ۹:۳۰ شب بود. از میدان حسن اباد بطرف تهرانپارس با پرایدمان رانندگی میکردم. مسیرم: فردوسی - پل چوبی - امام حسین و تهران نو بود. ترافیک سنگینی در ان موقع شب بود که واقعاء کلافه ام کرده بود. همینطور که عصبی از پنجره ماشین به اینور و انوار نگاه میکردم ، یکدفعه رادیو آهنگ تیتراژ سریال دارا و ندار را گذاشت. انگاری همه ماشینها داشتند این آهنگ را گوش میدادند. درتمام خیابان صدای بلند این آهنگ شنیده میشود. لحظه عجیبی بود. چندبار موهای تنم سیخ شد. و خاطره این آهنگ برایم ماند
Keine Kommentare:
Kommentar veröffentlichen