Freitag, 12. Februar 2010

منو ، خارج ۲

در مانهایم توانستم از طریقه یکی از دوستان با یک گروه مبلغ مذهبی در لودویگسهافن آشنا بشم. بچهای این گروه
همه در سن و سال من بودند. و از طریقه آنها و تماس مستقیم شان با من نه تنها آلمانی ام بهتر میشد بلکه کمتر هم به غربت فکر میکردم. دوران خوبی بود. تابستان، جوانی، کناره دریا و خلاصه اینجور چیزها. زود تمام شد. با یکی دوتا از آنها حتی بعد از رفتنم از آنجا تماس نامه ای داشتم، که به نوشتن آلمانی ام خیلی کمک کرد. امروز از بچه های ان گروه دیگر خبری ندارم. و دست تقدیر ما را به سمت دیگری برد

مدت پذیرش دانشگاه گذشت و ایستگاه بعدی من شهرهای
Neuwied - Weißenthurm
شدن. بعد از اینکه اطلاع پیدا کردم که با دیپلم ما باید یک سال در اینجا کالج بگذرانیم تا بتوانیم ورودی دانشگاه را بگیریم ، شروع کردم خودم را آماده کردن برای امتحان ورودی. این دوران را میتوانم بجرات دوران بلوغ جوانی ام بخوانم. پارتی و کافه ، سیگار و آبجو. البته همه اش هم عشق و حال نبود. به هیچوچ! ایام تنهایی و غربت هم به اندازه کافی پیدا میشد. بخاطره همین دوران گیجی هم در امتحان ورودی سال اول رد شدم و دومین امتحان رو توانستم قبول بشم ، که اگر نمیشدم خدا میداند سرنوشت چه میشد

در اینجا با خیلی از جوانهای هموطنی آشنا شدم که تقریبا همه پناهنده بودند. کمتری ها سیاسی و بیشتری ها فراری! در میان آنها با یکی از بچه ها بسیار اخت شدم. دوست عزیزع-ب. تقریبا همه کارمان را با هم انجام میدادیم وحتی هم خانه و هم کاسه هم شدیم. متاسفانه رابطه صمیمی من و او به خاطره یک اشتباه او ویک اشتباه بزرگتر از من به پایان گرفت. هرجا که هستی ، ع-عزیز ، امیدوارم سالم و خوب باشی. یادم میاید در آپارتمانی که اجاره کرده بودیم شوفاز نداشتیم. یک بخاری بود که با ذغال سنگ کار میکرد. هر شب که سروقت ، ساعت سه نیمشب خاموش میشد ، بایستی دستمان رو تا نیمه توی ان میکردیم و با روزنامه آتیش زده یجوری دوباره روشنش میکردیم. عین قرون وسطی

در اینجا و این دوران خیلی کار کردم تا بتوانم امرار معاش بکنم. کارهای عجیب و سخت!! من و گروه خیلی به خانه جوانان شهرمان میرفتیم. در آنجا آقای مهربانی بود که برای ما کارهای ریز و درشت پیدا میکرد. این تیکه رو از روزنامه محلی ان زمان پیدا کردم

Vor wenigen Wochen wurde sie gegründet - die 'Neuwieder Aktion arbeitsloser Jugendlicher' (kurz: 'Naja'). Mittlerweile kann die von Sozialarbeiter Hans Hecht organisierte Gruppe erste Erfolge vermelden.

خلاصه همه جور کاری کرده ام: باغبانی ، سلاغ خانه ، انگورچینی ، اسباب کشی ، کارگری دیسکو و غیره. از همه جالبتر این کار بود
یکی از این شرکتها که دم رودخانه راین بود ، نمیدانم برای چه کاری احتیاج به سنگ داشت. این سنگهای خورده را با کشتی های بسیار بزرگی حمل و نقل میکردند. وقتی کشتی برای تخلیه میرسید ، احتیاج به افرادی داشتند که به داخل کشتی بروند و سنگ هایی که کناره بدنه کشتی است با یک بیل به واسطه زمین کشتی بریزند تا بیل الکتریکی بتواند آنها را جمع کند
بله ، مثل دزدای دریایی پارچه میبستیم سرمون و میرفتیم تو. وقتی زنده می آمدیم بیرون ، قیافه هامون مثل مجسمه سفالی بود و دو روز نمیتونستیم درست تنفس کنیم. چه دورانی

Keine Kommentare:

Kommentar veröffentlichen