!!
Samstag, 18. Mai 2013
Donnerstag, 16. Mai 2013
شاه نامه ای شاه کار
واقعا غیر غیر غیر قابل تصوره!! کاری که فردوسی انجام داده است را باید بینظیر دانست. آره، من تازه فهمیدم، چون آنرا تا به این سن نخوانده بودم! نوشتن شاهنامه و یا بهتر گفت سرودن شاهنامه به شعر فارسی در سی سال کاری بی همتا می باشد. مجموعه ای که داستانهایش صدها بار از هری پاتر هیجان برانگیزتر است ،
يقيناً نمیشود براحتی خلاصه کرد. اما من برای (دل) خودم چکیده ای از آنرا پیدا کردم
چکیده: كيومرث اولين پادشاه ايران، سيسال حكومت ميكند. پسرش سيامك به دست ديو كشته ميشود و پس از وي هوشنگ به پادشاهي ميرسد. هوشنگ، كاشف آتش، سيسال به حكم فرمايي خود ادامه ميدهد. آن گاه حكومت سيساله طهمورث ديو بند آغاز ميشود. او كه رام كننده مرغان است، نوشتن را از ديوان ميآموزد. آنگاه در ادامه تاريخ پيشدادي نوبت به جمشيد ميرسد تا در هفتادسال فرمانروايي خود از آهن وسايل جنگي بسازد؛ رشتن و تافتن و دوختن را به مردم بياموزد و شهر را بنا نهاده، آيين عيد نوروز را پايهگذاري نمايد. ادامه سلسله پادشاهان ايراني با روي كار آمدن ضحاك مار دوش، فرزند مرداس عرب (شاه سوریه) قطع ميشود. او در طول هزاران سال پادشاهي خود، جوانان بسياري را به بهانه خورش ساختن از مغزشان براي مارهاي روي دوش خود، به قتل گاه ميفرستد و بالاخره با قيام كاوه آهنگر و فريدون فرزند آبتين و فرانك (از نسل طهمورث) تن به زنجير اسارت ميدهد.از دوره فريدون، با تقسيم حدود فرمانروايي او ميان ايرج (ايران)، سلم (روم و خاور) و تور (چين و تركان) و كشتهشدن ايرج به دست دو برادر ديگر، مقدمات جدايي سرزمينهاي تحت فرمانروايي فريدون فراهم شده، زمينه براي جنگهاي بعدي و ظهور پهلوانان آماده ميشود. فريدون قبل از مرگ و پايان حكومت پانصدساله خود (نوه دختري ايرج) يعني منوچهر را به دست سام ميسپارد و اين چنين پاي اولين پهلوان به شاهنامه باز ميشود. قبل از آن كه منوچهر رسما تاج شاهي را برسر نهد، سلم و تور را گردن ميزنند. در دوره صدو بيست ساله حكومت منوچهر، زال، پسر سام از كوه و از نزد سيمرغ به ميان مردم بازگردانده ميشود. چندي بعد داستان زال و رودابه رخ ميدهد و بدين ترتيب رستم از مادري كه نسب به ضحاك ميرساند و از پدري كه از تخمه فرمانروايان است، زاده ميشود. پس از منوچهر، نوذر بر تخت شاهي تكيه ميزند، او در مدت هفت سال فرمانروايياش، بيدادگري را پيشه خود ميسازد. بزرگان كشور نزد سام رفته، از او ميخواهند به خاطر بيدادگري نوذر، او را خلع كند و خود پادشاهي ايران را بپذيرد. ولي سام به دليل نداشتن نژاد كياني اين پيشنهاد را رد ميكند. هم زمان زمزمه جنگهاي خونين ميان ايران و توران كه تا پيش از اين يك خاك به شمار ميآمدند، شنيده ميشود. در اين زمان، سالار تركان، پشنگ، پدر افراسياب (یكی از شومترین و پیچیدهترین شاهان) است و ديگر نامداران توران عبارتند از: ارجاسپ، گرسيوز، بارمان، كلباد و ويسه. سخنهاي كينه توزانه از جانب تورانيان شروع ميشود. هم زمان با حملهي افراسياب، سام به درود حيات ميگويد و افراسياب برادرش اغريرث را كه به ايرانيان ياري رسانده، به قتل ميرساند، نوذر كشته ميشود و پسر تهماسب، يعني 'زو' به پادشاهي ميرسد. هرچند 'زو' در دوره پنج ساله فرمانروايياش چهرهاي دادگر از خود به نمايشميگذارد. اما خشك سالي كه حتي باعث ترك مخاصمه ايران و توران شده، روزگار خوشي براي او رقم نميزند. با مرگ 'زو' دوره پنجساله پادشاهي گرشاسپ شروع ميشود. تورانيان از مرگ پيدرپي شاهان ايران سود جسته، جنگي دوباره با ايران را آغاز ميكنند. در اين زمان است كه رستم با انتخاب رخش پابه عرصه پهلواني ميگذارد. رستم كه در نوجواني خود قدرت شگرفش را به رخ ديگران كشيده، از اين زمان رسما ميدان دار اصلي بسياري از نبردها ميگردد. با سستي پادشاهان، بر قدرت پهلوانان افزوده ميشود. زال، رستم را به البرز كوه ميفرستد تا كيقباد را كه از نسل فريدون است به زير آورد. در دوره صدساله پادشاهي كيقباد، رستم قدرت بيبديل خود را به رخ تورانيان كشيده، به عنوان جهان پهلوان مطرح ميشود. پس از مرگ كيقباد، يكي از پسران او يعني كي كاووس (تندخو و كمخرد) بر تخت مينشيند. هفت خان رستم، داستان رستم و سهراب و سوگ سياوش در اين دوره روي ميدهد. در اين دوره،علاوه بر رستم كه حماسه ساز بسياري از جنگهاست، ديگر پهلوانان ايراني مانند: گيو، گودرز، طوس و بعدها بيژن و ميلاد گرگين نيز، آْفريننده صحنههاي دلاورانه بسياري ميشوند. بعداز كي كاووس، كيخسرو، پسر سياوش به فرمانروايي ميرسد، پادشاهي صد و شصت ساله كيخسرو سرشار از داستانهاي حماسي است. داستان فرود سياوش، جنگ بيژن با پلاشان و تژاو، پهلوانان ترك، پيروزيهاي مقطعي 'پيران ويسه' در جنگ با سپاه طوس، نبرد كشاني و رستم، نبرد الوي و كاموس، جنگ كاموس و رستم، داستان خاقان چين، ظهور پولادوند و شكست او در برابر رستم، نبرد بزرگ كيخسرو با افراسياب و كشتهشدن پيران و افراسياب و ديگر تورانيان گناهكار در بريدن سر سياوش، در اين دوره رخ ميدهد. پس از آن كه كيخسرو پادشاهي را به لهراسب سپرده و خود زنده به سوي بهشت روانه ميشود و چند تن از دليران ايراني به دنبال او در برف و بوران ناپديد ميشوند، دوره ديگري در حوادث پهلواني شاهنامه آغاز ميشود. گشتاسب پسر لهراسب، به طور ناشناس وارد روم ميشود و پس از ابراز رشادتهاي فراوان و به همسري گرفتن كتايون، دختر پادشاه روم، تاج پادشاهي ايران را برسر مينهد. بعداز پادشاهي صدوبيستساله لهراسب، به قدرت رسيدن گشتاسپ، ظهور زرتشت و رسميشدن دين زرتشت در ايران، اسفنديار، پسر گشتاسب نيز دلاوريهاي ديگري از خود بروز ميدهد. او كه پيروز نهايي جنگ با سالار چين است و به عنوان مؤمني واقعي در گسترش دين زرتشتي در سرزمينهاي ديگر كوشيده، به دستور پدر به زندان افكنده ميشود، اما پس از گرفتار شدن گشتاسب، براي نجات جان او و خواهران خود از هفت خان ميگذرد و بالاخره در جنگ با رستم در خون خود ميغلتد و بالاخره چندي پس از مرگ اسفنديار، رستم نيز در دوره صد وبيست ساله گشتاسب، با حيله شغاد، برادر ناتني خود، در گودالي پر از تيغ و نيزه فرو ميافتد و چشم از روي زندگي ميبندد. با مرگ او، دوره پهلواني شاهنامه نيز به سر ميآيد.
توضیح: شاهان، نيروي هم وزن پهلوانان در شاهنامه محسوب ميشوند. دو خط داستاني شاهان و پهلوانان، به خوبي خود را در مسير حوادث، نشان ميدهند. گاه داستان به شرح حماسههاي پهلوانان ميپردازند و گاه اين دو خط در جايي از شاهنامه يكديگر را قطع ميكنند و پهلوانان در كنار شاهان ميجنگند. از زمان كيومرث تا اواخر دوره فريدون، سخني از پهلوانان نيست و در آستانه به قدرت رسيدن منوچهر، پاي سام به عنوان حامي و مدافع پادشاه نو، به ميان ميآيد. پس از آن، در ماجراي زال و رودابه، زال شايستگيهاي خود را به منصه ظهور ميرساند و پس از او، رستم به عنوان تهمتن و جهان پهلوان درماجراهاي سرنوشت ساز ظاهر ميشود. هنگامي كه رستم هنوز جواني نو رسته است (درزمان گرشاسپ و در ري)، افراسياب را از اسب به زمين ميافكند، اما افراسياب جان سالم به در ميبرد. رستم، سپس در چندين حادثه، ناجي كاووس و سپس حامي و پرونده سياوش ميشود و پس از آن خون خواه او. پس از مرگ سياوش، بحران تضاد ميان پادشاهان و پهلوانان تشديد ميشود و اوج اين درگيري، كشته شدن سودابه، سوگلي كي كاووس به دست رستم است. اما كي خسرو از معدود پادشاهاني است كه حيثيت پادشاهي را حفظ ميكند. او در دلاوري و هم در داد و دهش برترين پادشاه به شمار ميرود. رستم و ديگر پهلوانان، گرچه در زمان او بسيار حماسهها ميآفرينند،اما در محاق كيخسرو قرار دارند. كي خسرو تنها پادشاهي است كه رستم به دل و جان از او فرمان ميبرد. در اين امر، نه تنها خصوصيات منحصر به فرد كيخسرو كه جايگاه او به عنوان پسر سياوش – پرورده رستم – نيز موثر است. زمان گشتاسپ (شاه ایران) هم يكي از مقاطع برخورد شاهان و پهلوانان است. گشتاسپ پسر خود اسفنديار را به قصد دربندكردن رستم به سيستان ميفرستد. اسفندیار، به معنی مقدس آفریده شده یا 'دارای تقدس' ، یکی از شخصیتهای اسطورهای ایرانیان است. اسفندیار دارای فروزه رویین تن بود چرا که همه پیکرش جز چشمش رویین بود هیچ زخمی بر وی کارگر نبود.از این رو او را میشود با آشیل در استورههای یونانی سنجید که همه پیکرش جز پاشنه پایش رویین بود. زردشت برای جبران محبت گشتاسب اسفندیار را رویین تن کرد. رستم در گفتگوي خود با اسفندیار در مقايسه پادشاهي و پهلواني، پهلواني را برتر ميشمارد و حتي داستان برگزيدن پادشاهان به دست پهلوانان را مطرح ميكند. قتل اسفنديار به دست رستم و كشته شدن خود رستم در همين دوره رخ ميدهد. زنده ماندن زال و عدم اعلام مرگ او در شاهنامه نمادي از زنده بودن آيين پهلواني است. عظمت رستم در شاهنامه به گونهای است كه بعد از مرگ رستم خود فردوسی نیز دیگر دلبسته زندگی نیست و تمایل دارد شاهنامهاش را به پایان برساند، این معنی را میتوان از فضای پایانی داستان رستم و شغاد بعد از نابودی خاندان زال دریافت. وقتی رستم در فضای شاهنامه نیست، سراینده و خواننده شاهنامه احساس تنهایی میكند و خود را نومید و بییاور میبیند. یك مفهوم رمزی داستان رستم و شغاد این است كه وقتی نمیتوان جهانبینی، فكر و آیین انسان را با مبارزه رویاروی و خصومت آشكار نابود كرد، تنها راه نابود كردنش این است كه آن را از درون خویش نابود كنی و به دست خویش زخمی از درون در آن ایجاد كنی كه هیچ مرهمی آن را بهبود نبخشد.
در آخر: آنچه از پایان بخش پهلوانی و تاریخی شاهنامه میتوان فهمید، این است که با کشته شدن رستم، نامدارترین پهلوان ایرانی و همچنین شکست ایرانیان از اعراب، پایان داستانهای این اثر ماندگار برای مردم ایران خوش نیست.
همه نام بوبکر و عمر شود چو با تخت ، منبر برابر شود نشیبی دراز است پیش فراز تبه گردد این رنجهای دراز کز اختر همه تازیان راست بهر نه تخت و نه دیهیم بینی نه شهر نژادی پدید آید اندر میان از ایران و از ترک و از تازیان بمیرند و کوشش به دشمن دهند همه گنجها زیر دامن نهند که رامش به هنگام بهرام گور چنان فاش گردد غم و رنج و شور بجویند و دین اندر آرند پیش زیان کسان از پی سود خویش ... .... از آن به که گیتی بدشمن دهیم اگر سر بسر تن بکش تن دهیم
Abonnieren
Posts (Atom)